Briefing / Asia 5 minutes

افغانستان: استراتیژی خروج یا ادامه جنگ؟

خلاصۀ مطلب

عملیات نظامی ایالات متحده آمریکا در افغانستان وارد دهمین سال خود می شود. این در حالیست که سیاست گذاران در واشنگتن در حال بررسی راههای خروج از این گیرودار می باشند. در این راستا، قرار است یک ارزیابی مجدد از سیاست جنگ در ماه دسامبر صورت بگیرد، ولی رئوس کلی این ارزیابی از همین حالا مشخص است به این مفهوم که قوای آمریکایی تلاش خواهند کرد تا طالبان را هرچه بیشتر سرکوب نموده و آنها را برای مذاکره و گفتگو وادار کنند. مسئولیت های امنیتی بیشتر را به قوای افغان واگذار نموده و منابع مالی بیشتر را برای برنامه های انکشاف اقتصادی افغانستان فراهم کنند. متحدین ناتو در اجلاس لیزبون توافق کردند تا بطور تدریجی کنترل امنیت را به نیروهای افغان واگذار نموده و با تکمیل این کار تا آخر 2014 آماده خروج از افغانستان شوند. رسیدن به این هدف، کاهش قابل ملاحظه نیروهای نظامی خارجی را که حمایت مردمی آن بشدت رو به کاهش رفته است، در پی خواهد داشت و در عین حال اطمنان از  کنترل وضعیت بعد از خروج قابل بحث است تا نشود افغانستان بار دگر به مرکز تروریسم بین المللی مبدل گردد.

نیروهای نظامی آمریکا قبلاً از موفقیت هایی چند در عملیات اخیر کندهار سخن گفته اند. از جانب دیگر، رییس جمهور کرزی شورای عالی صلح را به منظور اجرای گفتگوهای صلح با طالبان ایجاد کرده است و در کنار آن، تلاشهای بیشتری صورت می گیرد تا نیرو های اردو و پولیس ملی افغانستان آموزش بیشتر و خوبتر ببینند. واقعیت این است که نیروهای نظامی آمریکا و آیساف فقط به فاصله چند ماهه از واگذاری امنیت شمار قابل ملاحظه ای از ولسوالی ها به نیروهای افغان قرار دارند. علاوه بر آن یک تبلیغات فریبنده ای از استراتیژی ضد شورشی موفقیت آمیز به راه افتاده است در حالیکه واقعیت های عینی با این ادعاها چندان سازگاری ندارند. از آنجا که در عموم، نیروهای خارجی موفقیت های نظامی شان را با کشته شدن تعداد شورشیان اندازه گیری می کنند، شواهد کمی وجود دارد که بتواند مؤثریت عملیتهای نظامی را در تضعیف توان شورشیان و یا بهبود ثبات امنیتی نشان بدهد.

به تناسبی که خشونت ها وسعت پیدا کرده است به همان نسبت نیروهای امنیتی افغان ضعف و ناتوانی شان را در برابر طالبان نشان داده اند. میزان تلفات در میان نیروهای امنیتی افغان و آیساف به شدت افزایش یافته است و بهمین منوال تلفات ملکی نیز سیر صعودی داشته است. افغانستان تاکنون دارای یک استراتیژی کلی امنیتی نیست و این نقیصه نیروهای امنیتی افغان در اردو و پولیس را به طرز خطرناکی در مناسبات شکاف قومی قرار داده و بشدت سیاسی ساخته است. از سوی دیگر، شورشیان با وجود تلفات سنگین در جبهات جنگ، به سربازگیری مجدد در مناطق مرزی با پاکستان؛ از خیبر پشتونخواه گرفته تا مناطق فاتا (FATA) و بلوچستان، می پردازند. و از این حوزۀ جغرافیایی، به عنوان مکان تجدید سازمان و نیرو برای خود، به حمایت لوجستیکی و تخنیکی القاعده،  گروههای جهادی پاکستانی و ارتش پاکستان، استفاده می کنند. این امتیاز و برتری استراتیژیک به شورشیان کمک کرده است تا بتوانند در هر گوشه ای از کشور عملیات راه اندازی کنند. بر خلاف گفته های آمریکایی ها، در حال حاضر دهها ولسوالی در اختیار کامل طالبان قرار دارد.

بعد از قریب به ده سال مداخله نظامی آمریکا، افغانستان تا کنون با یک نظام پیچیده که در آن حوزه های نفوذ چند گانه اعمال قدرت می کنند اداره می شود. در این گونه وضعیت، طالبان نظام های عدلی و امنیتی موازی خود را در بیشتر مناطق روستایی ایجاد کرده اند، این در حالیست که نخبگان آغشته در فساد دولت کابل کنترل اصلی ماشین اختلاس و مصرف کمکهای بین المللی را در سطح کشور در دست  دارند. ریزش میلیاردها دالر در قالب کمکهای جامعه جهانی روابط درونی اعضای فاسد دولت افغان را با فرماندهان سرکش محلی، مستحکم ساخته و به همین صورت با شبکه های قاچاق و شورشی این روابط پخته شده است. در پی چنین مناسبات متاثر از بازار سیاه، رشد اقتصادی کشور نیز لطمه دیده و این را تقریبا ناممکن ساخته است که برای پیروزی و ثبات در یک چنین وضعیتی که به طرف سقوط قریب الوقوع در حال حرکت است، امید وار بود. عدم توجه به دولتداری و نظام عدلی بی جان و ضعف حاکمیت قانون از جمله ریشه های این معضله می باشد. تلاشهای خیلی کمی  برای توسعه و رشد نهاد های سیاسی، حکومتهای محلی و نظام عدلی کارامد صورت گرفته است. حضور عناصر شورشی و جنایتکار در حلقه نخبگان سیاسی باعث این شده که آنها خلاء ایجاد شده در داخل دولت ضعیف افغانستان را به نفع خود پر کنند.

دولت های پی در پی روی کار آمده در آمریکا نیز تقصیر زیادی در این نارسایی ها داشته است. سیاست های آمریکا از آغاز با مشکل همراه بود. توجه و اعتماد بیش از حد بر فاسد ترین و خشین ترین افراد در سطح کشور، پر نمودن جیب آنها با صندوقهای پول و دادن وعده های بیشتر برای کمک و ناخوشایند تر از همه قرار دادن آنها در رأس امور، اقداماتی بود که هرگز انجامش به ثبات نمی کشید و هدف نهاد سازی را در افغانستان، برآورده نمی ساخت.

رهبری در واشینگتن بصورت مدام  نتوانسته است کسی را قانع بسازد که یک استراتژی منسجمی را تدوین نموده است و توانایی اجرایی ساختن آنرا نیز دارد. بلافاصله بعد از راندن طالبان از کابل، انتقال منابع وتوجه از افغانستان به عراق نیز ندادن اولویت استراتژیک به افغانستان را برجسته ساخت. فقدان هماهنگی در سطح پالیسی میان واشنگتن و متحدین آن در ناتو در قالب شکاف های  تند میان رهبران ملکی و نظامی باز نمود یافت. همچنین، این اختلاف نظر، بصورت جدی میان پنتاگون و سفارت آمریکا درکابل در مور بهترین شیوه عمل در آینده بازتاب یافت که در نهایت بصورت شگفت انگیزی به عزیمت جنرال مک کریستان منجر شد. سنجش باز خورد، نه سنجش بازده، به دیوان سالاران این فرصت را بخشیده است که همیشه از پیروزی های واهی سخن برانند. پروسه پالیسی سازی نا منسجم بوده است و ایده مرکزی را این تشکیل می داده است که اگر یک ایده نادرست چندین بار احیا گردد، ممکن است در نهایت به ثمر بنشیند. پلان ها در مورد ادغام مجدد عناصر طالبان و تشکیل ملیشه های محلی بارها ظاهر شده اند و بدون کدام نتیجه به فراموشی سپرده شده اند ودر نهایت باز هم سر بر آورده اند. به همین صورت، تلاش ها برای آشتی با طالبان فقط به صحبت بیشتر درمور آشتی محدود شده است و بس.

تلاش های جدی در راستای تشکیل  پولیس و اردوی مؤثر در سال 2008 آغاز یافت.  به رغم تعهدات بی شمار در جهت احیای حاکمیت قانون، تلاش ها برای تأمین اشکال ابتدایی عدالت برای افغانها در مراحل اولیه خویش می باشند. با آنکه این مسأله از قبل روشن بوده است که  رنجش ناشی از رفتار غیرمسؤلانه بازیگران حکومتی سبب گسترش شورش می گردد اما جامعه بین المللی همیشه نتوانسته است تا اذعان بکند که میان ثبات وعدالت رابطه وجود دارد. ناکام بوده است.

در مجموع، همه این مشکلات روی هم رفته باعث شده است تااکثر مردم باور بکنند که حالا زمان بازگشت خارجی ها فرارسیده است. بد بختانه، عجله در امر خروج نه تنها به  افغانها  کمکی نخواهد کرد بلکه به حل مشکلات و نگرانی های واقعی امنیتی که ممکن است در اثر فروپاشی دولت افغانستان برای منطقه و جهان بوجود بیاید، نیز کمکی نخواهد کرد. بدون کمک از خارج، حکومت کرزی از هم خواهد پاشید، اکثر مناطق کشور در کنترول طالبان خواهد افتاد، منازعات داخلی شدت بیشتر پیدا خواهد کرد و امکان بازگشت به جنگ های مخرب دهه نود  افزایش خواهد یافت. حتا پیروزی قسمی طالبان، به گروه های جهادی پاکستان محلات امن را فراهم خواهد ساخت. این امر به نوبه خود، خشونت را در پاکستان تشدید خواهد کرد و حملات بالای  منافع هندوستان افزایش خواهد یافت. همسایه های افغانستان کمک های خویش را به نائبان خویش افزایش خواهد داد و بدین طریق منابع نظامی و مالی و انرژی جدید به بدنه جنگ تزریق خواهد شد. با گسترش منازعه، معضل مهاجرت، جهاد وسایر مشکلات افزایش خواهد یافت  و در نتیجه  حملات محدود هوایی توسط طیاره های بی پیلوت هم به مدیریت بحران و کنترول وضعیت کمکی چندان نخواهد کرد.

این نوشته بر آن است که توجه سیاستگذاران را بار دگر به عمق مشکلات و چالشهایی که در افغانستان وجود دارد جلب نماید. همه باید بدانند که هر پلان و استراتیژی که در برخورد با فساد و از هم پاشیدگی دولت کابل ناکام بماند، به سر منزل مقصود نخواهد رسید. رییس جمهور کرزی دیگر از آن مشروعیت و مقبولیت سابق برخوردار نیست و ایشان به کرات ناتوانی خود را در حفظ و دوام معاملات سیاسی ثابت ساخته است. با وجود بگو مگوها در ارتباط به مصالحه، آقای کرزی دگر در موقعیتی نیست که بتواند منافع دولت اففان را تضمین کند. در وضعیت سیاسی فعلی، گفتگو با شورشیان دارای شانس موفقیت اندک است. بجای این کار، کلید اصلی مبارزه با شورش گرایی، و استقرا مجدد حل و فصل سیاسی، متضمن بهبود وضع امنیت، عدالت و دولتداری است. از آنجا که در گزارش قبلی گروه بحران اشاره شده است، برای این دسته از معضلات، راههای حل کوتاه مدت خیلی کم است.

کابل/بروکسیل 28 نوامبر 2010

Overview

U.S. military operations in Afghanistan are now entering their tenth year and policymakers in Washington are looking for a way out. A policy review is due in December but the outline is already clear: U.S. forces will try to pummel the Taliban to bring them to the table, responsibility for security will increasingly be transferred to Afghan forces and more money will be provided for economic development. NATO partners agreed at the Lisbon summit to a gradual withdrawal of combat troops with the goal of transitioning to full Afghan control of security by the end of 2014. The aim will be a dignified drawdown of troops as public support wanes while at the same time ensuring that a post-withdrawal Afghanistan, at the very least, does not become the epicentre of transnational terrorism. While success is being measured in numbers of insurgents killed or captured, there is little proof that the operations have disrupted the insurgency’s momentum or increased stability. The storyline does not match facts on the ground.

The U.S. military is already touting successes in the area around Kandahar, the focus of the most recent fighting by the International Security Assistance Force (ISAF). President Hamid Karzai has established a “high peace council” to manage negotiations with the insurgents and greater efforts are planned for training the Afghan army and police. The U.S. and ISAF are only months away from declaring scores of districts safe for transition. An alluring narrative of a successful counter-insurgency campaign has begun to take shape.

As violence has increased, the Afghan National Security Forces (ANSF) have proven a poor match for the Taliban. Casualties among Afghan and ISAF forces have spiked, as have civilian casualties. Afghanistan still lacks a cohesive national security strategy and the Afghan military and police remain dangerously fragmented and highly politicised. On the other side, despite heavy losses in the field, insurgent groups are finding new recruits in Pakistan’s borderlands, stretching from Khyber Pakhtunkhwa and the Federally Administered Tribal Areas (FATA) to Balochistan, and using the region to regroup, reorganise and rearm, with the support and active involvement of al-Qaeda, Pakistani jihadi groups and the Pakistan military. This strategic advantage has allowed the insurgency to proliferate in nearly every corner of the country. Contrary to U.S. rhetoric of the momentum shifting, dozens of districts are now firmly under Taliban control.

Nearly a decade after the U.S. engagement began, Afghanistan operates as a complex system of multi-layered fiefdoms in which insurgents control parallel justice and security organs in many if not most rural areas, while Kabul’s kleptocratic elites control the engines of graft and international contracts countrywide. The inflow of billions in international funds has cemented the linkages between corrupt members of the Afghan government and violent local commanders – insurgent and criminal, alike. Economic growth has been tainted by the explosion of this black market, making it nearly impossible to separate signs of success and stability from harbingers of imminent collapse. The neglect of governance, an anaemic legal system and weak rule of law lie at the root of these problems. Too little effort has been made to develop political institutions, local government and a functioning judiciary. Insurgents and criminal elements within the political elite have as a result been allowed to fill the vacuum left by the weak Afghan state.

Successive U.S. administrations deserve much of the blame for this state of affairs. From the start the policy was untenable; selecting some of the most violent and corrupt people in the country, stoking them up with suitcases of cash and promises of more to come and then putting them in charge was never a recipe for stability, never mind institution building.

The leadership in Washington has consistently failed to develop and implement a coherent policy. The shift of resources and attention from Afghanistan to Iraq almost immediately after the Taliban were first driven from Kabul also underscored a lack of strategic priority. The absence of policy coherence between Washington and its NATO allies early on was replicated by sharp divisions between civilian and military leaders – as reflected in the starkly opposed opinions of the Pentagon and the U.S. embassy in Kabul on the best way forward; most recently evidenced in the departure of General Stanley McChrystal. Measuring inputs rather than outcomes has allowed bureaucrats to trumpet illusory successes. Policymaking has been haphazard, based on the premise that if a bad idea is revived often enough, it might eventually work. Plans for reintegrating the Taliban and establishing local police militias have come and gone and come again with no positive results. Attempts at reconciliation have resulted, likewise, in little more than talk about talks.

Real work to build a capable police and military only began in 2008. Despite endless pledges to restore the rule of law, efforts to provide Afghans with rudimentary justice have barely started. The international community has repeatedly failed to acknowledge the link between stability and justice, though it has long been evident that grievances against predatory government actors are driving the insurgency.

All of these problems have led many to believe it is time for the foreign forces to leave. Unfortunately, a rush to the exit will not help Afghans nor will it address the very real regional and global security concerns posed by the breakdown of the Afghan state. Without outside support, the Karzai government would collapse, the Taliban would control much of the country and internal conflict would worsen, increasing the prospects of a return of the destructive civil war of the 1990s. Even a partial Taliban victory would provide succour and a refuge for Pakistani jihadi groups. That could intensify violence in Pakistan and increase attacks on India. Afghanistan’s neighbours would step up support for their proxies, injecting military resources, financing and new energy into the war. As conflict spreads – along with refugees, jihadis and other problems – the situation would be well beyond the control of a few drone strikes.

This paper is aimed at reminding policymakers of the deep problems that exist in Afghanistan. Any plan that fails to deal with the decay in Kabul will not succeed. President Hamid Karzai no longer enjoys the legitimacy and popularity he once had and he has subsequently lost his ability to stitch together lasting political deals. Despite the rhetoric surrounding reconciliation, Karzai is in no position to act alone as a guarantor for the interests of the Afghan state. In the current political context, negotiations with the insurgents stand a slim chance of success. Instead, the key to fighting the insurgency and bringing about the conditions for a political settlement lies in improving security, justice and governance and, as previous Crisis Group reports have shown, there are few quick fixes in these areas.

Kabul/Brussels, 28 November 2010

Subscribe to Crisis Group’s Email Updates

Receive the best source of conflict analysis right in your inbox.